loading...

هفت اقلیم

ادبیات

بازدید : 376
يکشنبه 12 مهر 1399 زمان : 19:37

وسواس بسیاری در امور پزشکی و دارویی دارم. نمی‌دونم خوبه یا نه؟ مثلا یادمه سالها پیش، یه دکتر متخصص زنان، به من آمپول پروژسترون داد و چند تا ویتامین ب کمپلکس. ویتامین‌ها رو مصرف کردم ولی پروژسترون رو چون می‌دونستم هورمونی هست، مصرف نکردم و دایم می‌شنیدم که تو چون ترسویی و از آمپول می‌ترسی می‌خوای نزنی. پروژسترون رو نشون یه ماما دادم، نگاه عجیبی کرد و گفت: اینو چه دکتر احمقی بهت داده؟ می‌دونی اگه توی این موقعیت میزدی چه عوارضی داشت؟ گفتم: نه. و اون خانم ماما عوارضش رو گفت. خدا رو شکر کردم ترسو بودن خیلی هم بد نیست. چند وقتی هست رفتم تو نخ پی آر پی. داشتم مطالعه می‌کردم، سوالی برام پیش اومد، هر چه گشتم پیداش نکردم.گفتم از پسرم بپرسم. اما می‌دونم چون او فکر می‌کنه من از موارد می‌ترسم، جواب سوالمو نمیده. پس رفتم در پوست روباه مکار و گفتم: مامان جان، استقلال، کی بازیش شروع میشه؟ دیدم چقدر خوشحال شد. در حد پرستش. گفت:‌ها، چی شده خانم ف؟ استقلالی شدی. گفتم: با کی داره حالا؟ گفت: پاختاکور. تا اینو شنیدم، زیر لب گفتم: خدایا خودت رحم کن امشب. چند تا بازی از این تیم دیدم، بد نبوده. گفتم: این ووریا هم هست؟ گفت: نه بابا، هر وقت اینو خواستیم، نبود. گفتم: حالا مهدی قایدی و اون روزبه چشمی‌و مطهری و ریگی و ...هستن دیگه ناراحت نباش، می‌برید. فرمانده آهسته گفت: استقلال کاری از پیش نمی‌بره، می‌بازه. اولین گل رو استقلال زد، چنان عربده‌‌‌ای کشید، دیوار خونه داشت می‌ریخت. دومی‌رو که نوش جان کردن، بچه طفل معصوم دمغ شد. گفتم بذارین منم بیام تماشا. تا بیام استقلال برده. تا رفتم، دومی‌رو هم خورد. یه نگاهی به من کردن. گفتم: من چکار کنم، آخه نامجو مطلق چند سال سابقه مربیگری داشته. خلاصه چند تا موقعیت صد در صد گل رو هم از دست داد این استقلال و پسرم عین مار زخمی. یه خورده دلداری دادم و گفتم: میگم مامان جان این دستگاه سانتریفیوژ که پلاکتها رو جدا می‌کنند، اطمینانی به تمیزیش هست؟ گفت: نمی‌دونم من خبر از آزمایشگاه ندارم. گفتم مگه شما کورس پوست ندیدین؟ گفت: ما فقط بوتاکس و لیزر و... دیدیم بعد هم کرونا نذاشت بقیه رو بریم. حالا مامان جان من اگه بگم اون دستگاه تمیزه، بازم می‌پرسی، جنس دستگاه از چیه؟ فلزش خطرناک نباشه؟ گفتم: حالا اگه بپرسم مگه اشکال داره؟ آخه اینجا هیچی روی استاندارد نیست. شاید ترس منم به خاطر همینه. شما چی فکر می‌کنید؟

معرفی کتاب «خانم کارکوب»
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی